یاد دارم هنوز
با تو حکایتی دگر را
وزمزمه های اشک آلود
به مقیاس قفسی که درآنم
یاد دارم دل را
که سربلند بود
و سینه را
که یارای حجم نفسش نبود
یاد دارم بی کسی را
و حس را
که او
هست و خواهد آمد
یاد دارم سیاوشانه ترین عاشقی را
و اندوه ماندن
که باید
به حرمت آب و آفتاب
یاد دارم هرچه نگاه بود
هرچه تپش بود
هرچه اشتیاق
دویدن
هراس
امید
و
نگاه آخرین را
در اولین روز آفتاب
یاد دارم بندر را
و لنجی که مرا برد به نهایت نفس
آرام
بی صدا
و رامین وار
گریستن
درشبانه های آغاز
همه
هرچه بود
و هست
و خواهد بود را
به یاد دارم
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : soheil